صفحه اشعار سماع ها

صفحه اشعار سماع ها

صفحه ملودی ها


آمده ام که تا به خود٬ گوش کشان کشانمت

 آنشب نشان دادی به من حسن جمالت

ای بت نازنین من٬ دست من است و دامنت

ای برده اختیارم٬ تو اختیار مایی

ای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی

ای دوست ز شهر ما، ناگه به سفر رفتی

با من صنما، دل یک دله کن

بسکه شدم سالها، معتکف کوی دوست

بده آن باده دوشین٬ که من از نوش تو مستم

پوشیده چون جان میروی٬ اندر میان جان من

چون شوم خاک رهش، دامن بیفشاند ز من

دل بردی از من به یغما٬ ای ترک غارتگر من

دلی غم دیده دارم٬ که آرومی نداره

رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن

شاه شمشاد قدان، خسرو شیرین دهنان

عشق تو آورد قدح٬ پر ز بلای دل من

عید نمی دهد فرح، بی نظر حلال تو

عیسی جان را از زمین، فوق ثریا می کشی

قصد جفاها نکنی٬ ور بکنی با دل من

مردان خدا پرده پندار دریدند

مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم

مطرب مهتاب رو، آنچه شنیدی بگو

مملکت شاه عشق، جز دل درویش نیست

نرم نرمک سوی رخشارش نگر

نگارا جسمت از جان آفریدند


شعر ذکر سحری